-
12.
چهارشنبه 15 مهر 1394 19:48
سلام عزیزان. بلاخره یه فرصتی پیدا کردم تا از خودم خبر بدم. خداروشکر تو دانشگاه دولتی شهر خودم که از دانشگاه های خوبه کشورِ قبول شدم.رشته الهیات ،گرایش ادیان.خیلی دوسش دارم ولی همین موضوع تمام وقتم رو پر کرده بعلاوه کارهای خونه.البته من از اینکه همیشه سرم شلوغ باشه راضیم.اما چون زیاد دسترسی به نت ندارم و هنوز تجربه...
-
11.من و وجدانم
پنجشنبه 26 شهریور 1394 16:44
از نصف شب اول بعد از عروسی که پیام تشکر واسه بابام فرستادم دلم گرفته س تا الان!!! هی میشینم به وسایل خونه ام نگاه میکنم و میگم اخه چرا باید من اینارو داشته باشم؟چرا بابام بخاطر من باید اذیت بشه و بیوفته تو قسط و چک؟ وقتی خودشون مدت هاست نیاز دارن یخچالشون رو عوض کنن اما نشده و میرن واسه من یخچال فریزر خوب میخرن.یا...
-
10.نفس های عمیق بعد از عروسی
دوشنبه 16 شهریور 1394 15:17
سلام دوستای عزیزم.نمیدونین چقدر دلم تنگ شده بود واستون. نبودنم رو پای بی معرفتی نزارین،واقعا جور نمیشد بیام بهتون سر بزنم و یا اینجا بنویسم. روز ولادت امام رضا(ع) جشن عروسی برگزار شد و خداروشکر خیلی خوب بود.یعنی مگه میشد بد باشه وقتی همه چی رو سپرده بودم به یه خواهر و برادر بزرگوار؟ اما تا شب قبلش اونقدر فشار روانی و...
-
9.نسیم کرامت
جمعه 30 مرداد 1394 22:59
روز تولدم رو به کلی فراموش کرده وتا الان که 3روز گذشته هیچ حرفی نزده! از دستش ناراحتم واقعا.فکرنمیکردم هیچوقت یادش بره.هرچی هم سعی کردم یادش بیارم نشد،شادیم خودش رو به اون راه زده خانواده ام اما در کمال تعجب من صبحش که بیدار شدم بهم تبریک گفتن و بهم دیگچه مسی که همیشه آرزوش رو داشتم هدیه دادن. از روز شهادت امام...
-
8.پریشون
پنجشنبه 22 مرداد 1394 16:20
معمولا وقتی از خونشون برمیگردم خونه بابام که دلم از اونجا و به خصوص جناب همسر گرفته باشه. با خودم میگم یه مدت بی محلی میکنم تا کمبودم رو احساس کنه... تو خونه بابا اما بیشتر وقتم با اینترنت پر میشه.وبلاگ های اکثر دوستان متاهل که میرم چنان از شوهرداری و خوب بودن و اینا مینویسن که خیلی زود پشیمون میشم و قبل از اینکه اون...
-
7.هفده روز مانده تا عروسی!
دوشنبه 19 مرداد 1394 01:28
جمعه هفته پیش جهیزیه رو بردم و خودم به کمک همسرجان شروع کردیم به چیدن...اینجوری خیلی بیشتر کیف داد تا اینکه بگم زنان فامیل بیان و هرکدوم یه نظری بدن و الکی شلوغ کنن و منت بزارن...وای خدا خیلی بد شدم.اصلا نمیتونم با مردم بسازم و انگار ازشون فراری شدم. اونجا فعلا اینترنت ندارم و اصلا سیستم هم ندارم.حالا قراره از فردا...
-
6.عنوان :)
چهارشنبه 7 مرداد 1394 10:29
اگر هنوز مجردین و یا در دوران عقد و مثل من دارای این خصوصیات هستین: صبری جمیل ندارین،تو انتخاب ها بسیار حساسین،حرفای دیگران رو نظراتتون تاثیر میزاره،اشکتون دم مشکتونه،از همه چی حد کمالش رو میخواین،به انتخاب های دیگران زیاد اعتماد ندارین و.... خواهرانه پیشنهاد میکنم از گرفتن مراسم جشن عروسی جدا خودداری کنین! هیچی...
-
5. نه طاقت خاموشی، نه میل سخن دارم
یکشنبه 4 مرداد 1394 23:32
برای کنکور انصافا تلاش کردم...اما خودکشی نکردم!! به مهمونی ها و تفریح و شوهرداریم خوب رسیدم و کنارش هم با مشقت تو سرما و گرما پای پیاده و با اتوبوس رفتم کتابخونه و گرسنگی ها کشیدم...برای خرید هرکتاب یا ثبت نام آزمونی کلی فکر وحساب کتاب میکردم و معمولا هم از جیب خودم میدادم.مانعی نداشتم اما آنچنان حمایتی هم نه......
-
4.آیا این منم؟
پنجشنبه 25 تیر 1394 02:26
عصر اومده بود خونمون و با مامان و بابا درمورد عروسی حرف میزدن.اینکه تاریخش روز ولادت امام رضا(ع) باشه یا 5شنبه هفته قبلش،اینکه شام رو از کجا بگیرن و پذیرایی چیا باشه و تالار جایی باشه که خانوما دیده نشن و راحت وارد بشن و...این مدت همه فکرو ذکرمون همیناست. امروز با خودم میگفتم یادته بچه بودی وقتی میرفتی wc چقدر طول...
-
3.شغل زیبای من
دوشنبه 22 تیر 1394 01:14
همسرداری کار واقعا شیرین و سرگرم کننده ایه!! خود من مواقعی که حوصله بیشتری دارم و شگردهای شوهرداری رو به کار میگیرم خیلی لذت میبرم.خصوصا وقتی نتیجه میبینم. مثلا قبل از ماه مبارک آقایی گفته بود که میخواد هر3 شب قدر رو روستا باشه.من دلم نمیخواست برم اونجا و وقتی اینو گفتم جواب داد خب شما نیا! من میرم و برمیگردم. و اصلا...
-
2.نگرش
شنبه 20 تیر 1394 11:59
میشه اینطوری نگاه کرد: _سن افراد خانواده اش زیاده و من احساس بچگی و تنهایی دارم اونجا. _برای تک پسرشون و به طبع عروسشون(بنده) چندان خرجی نمیکنن. _باکلاس نیستن و همه چیز رو بیش از اندازه ساده میگیرن. _گاهی موقع معرفیشون به بقیه خجالت میکشم. _تو خونشون حوصله ام سر میره و خودشونم مدام پای TV به سرمیبرن. _مادرشون دستپخت...
-
1.شب های عاشقی
دوشنبه 15 تیر 1394 16:19
خداروشکر میکنم که زنده موندم و یکبار دیگه این شب های عزیز رو دیدم. دیشب که نگاه میکردم جمعیت نه سن و سال خاصی داشت نه قشر خاصی...از مذهبی و غیر همه اومده بودن و یکصدا معشوقشون رو صدا میکردن. چه حال عارفانه خوبی بود... کاش تو این شب های پربرکت همدیگرو ببخشیم و برای هم دعا کنیم و برای فرج آقامون.
-
شروعی دوباره
یکشنبه 14 تیر 1394 01:57
سلام. میخوام از نو شروع کنم... الی به امیدتو.