از دل برآمده

از دل برآمده

بسم الله الرحمن الرحیم
از دل برآمده

از دل برآمده

بسم الله الرحمن الرحیم

11.من و وجدانم

از نصف شب اول بعد از عروسی که پیام تشکر واسه بابام فرستادم دلم گرفته س تا الان!!!

هی میشینم به وسایل خونه ام نگاه میکنم و میگم اخه چرا باید من اینارو داشته باشم؟چرا بابام بخاطر من باید اذیت بشه و بیوفته تو قسط و چک؟

وقتی خودشون مدت هاست نیاز دارن یخچالشون رو عوض کنن اما نشده و میرن واسه من یخچال فریزر خوب میخرن.یا اینکه تخت ندارن و واسه من میگیرن و...

میدونم  شوهرمم داره سختی میکشه ولی اون خودش هم داره استفاده میکنه چه من باشم چه نباشم تو این خونه ای که ساخته زندگی میکنه و نهایتا میفروشه یا میده اجاره، اما وسایلی که بابام خریده چی؟

جهیزیه ام رو تجملاتی بر نداشتم و سعیمو کردم هرچی نیازه بخرم.ولی خیلی حالم بدِ این روزا و همش تو فکرم که چیکار کنم؟

امروز صبح زود مثل این جن زده ها از خواب بیدار شدم و پرده هارو کشیدم و بعد تو پذیرایی دراز کشیدم و بعد از فقط 2کلمه حرف با همسرم یهو یاد بابا افتادم و اشکام سرازیر شده.اونم میگه چقدر عوض شدی؟البته میگفت خوبه که به فکر باباتی ولی میترسم  اعصابش خرد بشه از این حالت هام.هرچند سعی میکنم خیلی متوجه نشه.

خودش رفت سرکار و توصیه کرد منم بیام پیش خانوادم که از خدا خواسته بعد از رفتنش راه افتادم و با اتوبوس خودمو رسوندم :))

حالا به فکرم زده برم  طلاهام رو بفروشم پولشو بدم بابام! زیاد نیست ولی خب بازم بهتر از هیچیه. اگه به خودش بگم که میدونم نمیزاره.


10.نفس های عمیق بعد از عروسی

سلام دوستای عزیزم.نمیدونین چقدر دلم تنگ شده بود واستون.

نبودنم رو پای بی معرفتی نزارین،واقعا جور نمیشد بیام بهتون سر بزنم و یا اینجا بنویسم.

روز ولادت امام رضا(ع) جشن عروسی  برگزار شد و خداروشکر  خیلی خوب بود.یعنی مگه میشد بد باشه وقتی همه چی رو سپرده بودم به یه خواهر و برادر بزرگوار؟

اما تا شب قبلش اونقدر فشار روانی و جسمی تحمل کرده بودم که هیچی ازم نمونده بود و تا نیمه شبش از ته دل آرزو میکردم یه جوری بشه این مراسم بهم بخوره!!!

ولی حالا پشیمونم که چرا روز عروسی انقدر نگران همه چی بودم و سعی نکردم از تک تک لحظه هام لذت ببرم.و چرا آخر شب دیگه لبریز شدم و...

مهم نیس!

مهم اینه که الان همه چی خوبه و داریم با آرامش زندگی میکنیم.امروزم که اومدم خونه بابا بخاطر تولد خواهر و برادرمه که فرصت شد براتون بنویسم.

از مراسم بخوام بگم اینکه بازم فامیل عزیزم قبل از اومدن من سرخود فلش و آهنگ آورده بودن و 2 ساعتی رو باهاش گذرونده بودن!! اما وقتی اومدم بعد از خوشامد گویی بهشون گفتم و قطع کردن،داماد 5 دقیقه نشست و رفت و دف زن و مولودی خوان و تنبک زنی که دعوت کرده بودم برنامه شون رو شروع کردن.کارشون خوب بود و همه راضی بودن.اول مولودی برای ائمه خوند و بعد برای عروس و داماد،شعرهاش رو از ترانه ها برنداشته بود و اکثرش قدیمی بود و همه جواب میدادن و این باعث خوشحالیشون شده بود.بگذریم که یه عده مدام اصرار به رقص میکردن و مولودی خوانم رو مقداری ناراحت کردن اما حرفای من یکم آرومش کرد و از دلش در اومد.

پدر و مادرها و اقوام درجه یک کادو دادن و عکس انداختیم و بعدم داخل حیاط یکم فشفشه بازی بود که من از زیر شنل نمیدیدم

برای بوق بوق جمعیت پشت سرمون اینجوری که بقیه تعریف میکنن خیلی زیاد و باور نکردنی بوده اما خداروشکر اکثر مسیر اتوبان و خلوت بود و مزاحمتی برای بقیه ایجاد نشد.

بعدم که اومدن خونمو تماشا کردن از اونجا هم خیلی خیلی خوششون اومده بود.خصوصا از میز چوبیم که هنر دست شوهرجانه و بقیه وسایل سنتی.عکس هاشون رو به زودی براتون میزارم.


لحظه هاتون آروم.